Home / اخبار روزانه / فرهنگ و هنر / روایتی پدرانه از “سید محمد موسوی”: شهیدی از تبار سادات تهران

روایتی پدرانه از “سید محمد موسوی”: شهیدی از تبار سادات تهران

تهران – در میان حدود ۱۸۰۰ شهید سادات شناسایی‌شده در تهران، نام “سید محمد موسوی” به عنوان یکی از فرزندان رشید این سرزمین می‌درخشد. به مناسبت عید غدیر و آغاز امامت و ولایت مولا علی (ع)، مروری بر خاطرات پدرانه سید خدابخش موسوی، پدر بزرگوار این شهید، نه تنها روایتی از یک زندگی پربار، بلکه درسی از تربیت، ایثار و فداکاری است.

درس یک سیلی: مسئولیت‌پذیری در نوجوانی

سید خدابخش موسوی، که خود مسئول بسیج مسجد حسینی بود و مجوز حمل سلاح کمری داشت، ماجرای درس فراموش‌نشدنی به پسرش سید محمد را اینگونه تعریف می‌کند: “یک‌بار در غیاب من، سید محمد به درخواست یکی از دوستانش که اکنون دامادمان است، سلاح کمری مرا برداشته بود تا برای گشت‌زنی به محله ارامنه در خیابان سبلان بروند. با اینکه هر دو عضو بسیج مسجد بودند و اجازه گشت‌زنی را داشتند، مجوز استفاده از سلاح کمری را نداشتند.”

چند شب بعد، شکایت یکی از اهالی محل از سید محمد، پدر را در وضعیت دشواری قرار می‌دهد. سید محمد در پاسخ به سوالات پدر، با صداقت کامل به اشتباه خود اعتراف می‌کند که نباید بدون حکم و اجازه چنین کاری را انجام می‌داده است. سید خدابخش ادامه می‌دهد: “متأسفانه من هم جوگیر شدم و سیلی محکمی زیر گوشش نواختم و از فرد شاکی و فرزندش عذرخواهی کردم. در آن وضعیت، سید محمد حتی سرش را هم بلند نکرد.”

شب هنگام، پشیمانی پدر از برخورد فیزیکی خود را نشان می‌دهد و از سید محمد عذرخواهی می‌کند. پاسخ سید محمد اما شوکه‌کننده و فراموش‌نشدنی بود: “با خنده‌ای از ته دل گفت: ‘ناراحت نباش پدر جان، برخورد شما فقط یک سیلی نبود، یک درس فراموش‌نشدنی بود که دیگر از این کارهای خودسرانه نکنم.’ با تعجب پرسیدم منظورت چیست؟ گفت: ‘من خطا کردم و بدون اجازه و حکم، اسلحه را برداشتم و شما با این حرکت به من درس دادی که حواسم به پیامدهای کارهایم باشد. اگر خدای‌ناکرده در برخورد لفظی یا درگیری با اوباش یا افراد خلاف‌کار، عصبانی می‌شدم و گلوله‌ای شلیک می‌کردم، آن‌وقت فاجعه می‌شد و شما هم به دردسر می‌افتادید. قول می‌دهم دیگر بدون اجازه اسلحه دست نگیرم.'” این واقعه، نقطه عطفی در تربیت سید محمد و نشانه‌ای از درک عمیق او از مسئولیت‌پذیری بود.

جبهه، اولویت زندگی سید محمد: ازدواج و تحصیل در انتظار دفاع

با ورود سید محمد به دبیرستان سپاه، حضور در جبهه‌ها به اولویت اصلی زندگی او تبدیل شد. پدرش بارها به او پیشنهاد ازدواج می‌داد: “سید محمد اجازه بده زودتر دختر مناسبی را برای ازدواجت پیدا کنیم تا سروسامان بگیری.” اما سید محمد هر بار با این استدلال که “الآن وقت جنگ و دفاع است”، از ازدواج طفره می‌رفت. حتی اصرار پدر برای ادامه تحصیل بعد از دبیرستان نیز بی‌فایده بود؛ تمام فکر و ذکر سید محمد را جبهه پرکرده بود. او می‌گفت: “برای ادامه تحصیل وقت هست” و با همین استدلال‌ها، برنامه‌های خانواده برای کنکور یا خواستگاری او نیمه‌تمام می‌ماند.

زخم پنهان، دل پُردرد: روایت یک مجروحیت خاموش

حدود یک سال از حضور سید محمد در مناطق عملیاتی می‌گذشت. به دلیل اینکه او دانش‌آموز دبیرستان سپاه بود و این دبیرستان به راحتی اجازه نمی‌داد که دانش‌آموزان به صورت انفرادی به جبهه بروند، سید محمد تنها در اوقات خاصی از سال تحصیلی که امتحانات نداشتند، به جبهه می‌رفت. یک‌بار، سه ماه از رفتن او به جبهه گذشته بود و هیچ خبری از او نبود. خانواده به شدت نگران شده بودند.

پدرش تعریف می‌کند: “یک روز خیلی ناگهانی و غیرمنتظره برگشت خانه. در خانه را که باز کردم و پشت در دیدمش، از خوشحالی بغلش کردم. اصلاً یادم رفت گله کنم که عزیز پدر، چرا سه ماه است، من و مادرت را بی‌خبر گذاشته‌ای!؟ مادرش هم وقتی او را دید، فقط اشک شوق ریخت و گریست.”

پس از نماز ظهر، سید محمد از فرط خستگی به خواب عمیقی فرو رفت. در همین حین، توجه پدر به سمت راست شلوارش جلب شد که کمی بالا رفته بود. روی پایش جای بخیه‌های متعدد بود. با کنجکاوی شلوار راحتی‌اش را بالا زد و با دقت نگاه کرد؛ کاملاً مشخص بود که جای زخم ترکش است. سید محمد از خواب پرید و با سرعت سعی کرد زخمش را بپوشاند. پدر پرسید: “سید جان چرا به ما خبر ندادی که ترکش‌خورده‌ای؟ لااقل می‌آمدیم بیمارستان ملاقات.” سید محمد آهسته گفت: “پدر جان، شما را به خدا کاری کن که مامان نفهمد، چون نگران می‌شود.

پدر با ناراحتی پرسید: “سید، برای همین نامه نمی‌نوشتی و ما را نگران کردی؟” سید محمد خندید و گفت: “پدر جان، می‌بینی که اگر نامه می‌نوشتم، باید دروغکی می‌گفتم سالمم!؟ از طرفی، دلم نمی‌آمد خبر مجروحیتم را به شما و مادر بدهم که دلواپس شوید. پس صبر کردم تا پایم خوب شود و بعد آمدم.” چند روزی سید محمد مهمان خانواده بود و این، آخرین دیدار آن‌ها بود. پس از پایان مرخصی‌اش، او دوباره عازم جبهه شد. خبر داشت که عملیات بزرگی در راه است و بی‌تاب حضور در آن بود.

پرواز ابدی در کربلای ۵

در دی‌ماه ۱۳۶۵، با شروع عملیات کربلای ۵، دلشوره عجیبی به جان پدر افتاد. او خود را اینگونه توصیف می‌کند: “مانند کسی بودم که مسافرش را بدرقه می‌کند، اما امیدی به بازگشت او ندارد.”

در همین عملیات بود که آقای خالقی، شوهر خواهر سید محمد، به منطقه عملیاتی رفت و در معراج شهدای اهواز، پیکر غرق به خون سید محمد را شناسایی کرد. همانجا مقدمات بازگشت پیکر پاک او به تهران فراهم شد. خواهر و مادرش برای آخرین بار با او وداع کردند و سید محمد در قطعه ۲۷ بهشت‌زهرا (س) به خاک سپرده شد.

مجله خبری بیداردل

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Warning: Undefined property: DOMElement::$tagName in /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php on line 145

Fatal error: Uncaught TypeError: strtoupper(): Argument #1 ($string) must be of type string, null given in /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php:145 Stack trace: #0 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php(145): strtoupper() #1 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php(107): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Processor\Dom->add_hash_to_element() #2 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Controller.php(155): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Processor\Dom->add_hashes() #3 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Controller.php(128): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Controller->add_hashes() #4 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Subscriber.php(45): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Controller->add_hashes_when_allowed() #5 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php(324): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Subscriber->add_hashes_when_allowed() #6 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/plugin.php(205): WP_Hook->apply_filters() #7 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/Buffer/Optimization.php(100): apply_filters() #8 [internal function]: WP_Rocket\Engine\Optimization\Buffer\Optimization->maybe_process_buffer() #9 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/functions.php(5471): ob_end_flush() #10 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php(324): wp_ob_end_flush_all() #11 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php(348): WP_Hook->apply_filters() #12 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/plugin.php(517): WP_Hook->do_action() #13 /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-includes/load.php(1304): do_action() #14 [internal function]: shutdown_action_hook() #15 {main} thrown in /home/niceti/domains/bidardelig.ir/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php on line 145